آیساآیسا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

آیسا جوجو(✿◠‿◠)

شال و کلاه آیسا

سلام دوستان من بعد از مدتها غیبت برگشتم...من این روزا تو اوقات فراغت برای آیسا یه شال بافتم و دادم بهش...خالم هم بهم گفت اگه میتونی لطفا کلاش رو هم بباف.من هم الان مشغول بافتنشم...مامانم هم بهم پیش نهاد کرد به جای کش بافت مدل جودون ببافم...منم قبول کردم و حالا فهمیدم خیلی قشنگ تره... تا آخر هفته تمومش میکنم... آیسا جانم این رو بهت تقدیم میکنم... ...
14 آبان 1391

پروفسور فیزیک دان،آیسا

سلام به همه ی دوستای خوبم...امروز آیسا اومده بود خونه ما منم کلی درس داشتم باید شیمی میخوندم اونم اومد تو اتاق منو کتاب علوم سال دوممو برداشتو پا به پای من درس میخوند...تو کل دو ساعتی که اینجا بودن همش رو تخت دراز کشیده بود و مثلا داشت درس میخوند... خیلی بامزه بود... اینم از عکسا هرچند خیلی بی کیفیته...   ببینید داره فیزیک میخونه...هههههههههههههههه   خب دیگه من خوابم میاد دارم از خستگی میمیرم...فردا شیش صبح باید بلند بشم فعلا بایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ...
8 مهر 1391

آیسا و لاک هاش

امروز آیسا اومده بود خونمون و میگفت:زها لاسام پاک شده لاس بزن... من:چششششششششششششششششششششم... خالاصه.... بقیه ماجرا در ادامه مطلب..... برای آیسا لاک زدم و قبول کرد که ازش عکس بگیرم ولی گفت نمیخندم: کلمه ای جدید از آیسا: خوشمزه : حوممه اسما جون یاد بگیر چند روزه از مسافرت برگشتی هنوز گزارش سفرتو نذاشتی ولی من پست جدید گذاشتم...ههههههههههههههههه... دلمون برای تو وامیرحسین تنگیده خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی زیاد ...
27 شهريور 1391

دیروز به همراه آیسا

دوستان سلام. خوبید؟چه خبرا؟دیروز آیسا و خالم با هم اومدن خونه ی ما همونطور که گفتم آیسا قبلا سرما خورده بود و حسابی صداش گرفته بود.اما هردفعه که میاد خونه ما غیر ممکنه که یادش بره بگه من براش لاک بزنم.منم که تو اتاق نشسته بودم آیسا یهو اومد گفت:((زها،برام لاک بزز. آخه آیسا به بزن میگه بزز.منم رفتم و یه لاک گوجه ای رنگ برداشتو گفت بزن.وقتی اومدم براش بزنم بهش میگم آیسا این چه رنگه ایه؟اول گفت نمز(آخه به قرمز میگه نمز)بعد من بهش گفتم نه این گوجه ایه.وقتی تموم شد و رفت لاکها رو به خاله نشون بده و گفت این جوجه ایه.خالم حسابی تعجب کرده بود. بعد که من گفتم منظور آیسا گوجه ایه کلی خندیدن بعدشم اومده به من میگم صدام دلسته یعنی صدام گرفته ...
21 شهريور 1391

افطار در خونه خاله فریده

سلام سلام سلام.امروز برای افطار رفتم خونه خالم آیسا هم داشت با باربیاش که خاله افروز(دوست مامان فریده)از اینگیلیس فرستاده بود بازی میکرد. اینم یادگاریش: راستی ببخشید که کیفیت عکسا بده... راستی اینم بگم که آیسا اصلا حس عکس گرفتن نداشتو همش ورجه وورجه میکرد اینجا ژست عصبیا رو گرفته بود الهی قربونش برم: اینم آیسا و باربیاش: اینجائم هی برام بوس میفرستاد: ببخشید اگه کیفیتش بد بود. خلاصه خیلی روز خوبی بود کلی خوش گذشت. راستی نظر یادتون نره ها... ...
21 شهريور 1391

افطاری به همراه آیسا در خونه ما...

امروز خالمینا برای افطار اومده بودن خونه ماوالبته به همراه مادربزرگمینا و همه دور هم جمع بودیم .آیسا هم موهاشو بافته بود. اینم از سفره افطار: و صد البته اینم از حلیم بسیار بسیار خوشمزه که دسترنج مامانمه:   بقیه عکسا توی ادامه مطلبه... بفرمایید تو...                                         اینم از آیسا موقعی که تازه رسیده بودن: اینم آیسا با یکی دیگه از ژست هاش: و حالا ژست بخصوص آیسا: اینم ...
21 شهريور 1391