شب قدر به همراه آیسا
بازم سلام.نماز روزه هاتون قبول.
پريشب حدودای ساعت 11 بود که خالم زنگ زد و پرسید میای بریم مصلی ما هم گفتیم آره.ما رفتیم دنبال خالم و از اونور هم رفتیم مصلی.
تو راه از آیسا میپرسیدم ایسا داریم کجا میریم؟میگفت:مسژد.میگفتم مسژد نه مصلی،اونم میگفت:نه مسژد مصلی.
وقتی رسیدیم و دعای جوشن کبیر میخوندیم اونم همش لباشو تکون میداد و ادای خوندن رو در می آورد.خیلی بامزه شده بود بعد وقتی میخواستم ازش عکس بگیرم میگفت:هس نگیگ.تازه، یاد گرفته بود صلوات هم بفرسته.به صلوات میگفت:اله محمد.
اینجوری هم صلوات میفرستاد:محد صل علی محمد و آل محمد.
الهی که من قربونت برم.
تو این شبا که دارین عزیزاتونا دعا میکنین ما رو هم ته صف قرار بدین تا خدا که نگاه به دل شما میکنه گوشه چشمی هم به ما بندازه و ما رو هم مورد بخشش و فضیلتش قرار بده.
شاید اینطوری به خاطر دل های برفی شما لکه ای از سیاهی های دلای ما رو نادیده بگیره.