آیساآیسا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

آیسا جوجو(✿◠‿◠)

روزی قشنگ در کنار آیسا...

سلام .امروز یکی دو ساعت قبل از افطار با مامانم رفتیم خونه خاله فریده اینا آیسا هم داشت نقاشی میکشید. اینم یادگاریش: اگه میخواین بقیه عکسا رو ببینی بدو بیا توی ادامه مطلب... داشتم میگفتم که آیسا داشت نقاشی میکشید اینم یه نمونه از نقاشیاش: اینج هم آیسا داشت دسس مو سسابی میخوند و از بس که تکون میخورد نمیشد ازش عکس گرفت: اینج هم که هی بالا رو نگاه میکرد اینجا هم داشت نماز میخوند.سر سفره افطار یهو بلند شد گفت میخوام نماز بخوخم:     ...
21 شهريور 1391

...

سلام.دیروز خالم از مطب زنگ زده بود میگفت من مریض دارم این آیسا هم هی گریه میکنه میخواد بیاد خونه شما.مامانم هم گفت بفرستش بیاد.البته من کلاس نقاشی بودم که مامانم زنگ زد گفت زودتر بیا آیسا داره میاد اینجا.من رسیدم خونه اما دیدم آیسا نیومده بود.زنگ زدیم به خالم گفت فرستادمش بیاد...و بالاخره آیسا اومد.از همون اول که رسید گفت حابم میاد،حسه شدم منم بهش گفتم بیا بریم با هم لالا کنیم.اونم میگفت نه کارتون بدینیم.منم رفتم تو سایت آپارات و براش باب اسفنجی گذاشتم میگفتم آیسا ازت عکس بگیرم میگفت نه هس نگیگ حسه شدم.تا این که خالم زنگ زد گفت اگه میتونی آیسا رو بیار تا سر میدون منم از مطب میام اونجا دنبالش و از اونجایی که قرار بود منم برم خونه مادر بزرگم ...
21 شهريور 1391

میسام یا میخوام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  سلا بیاید تو که حسابی کارتون دارم... سلام امروز که از خواب بلند شدم دیدم تلفن زنگ زد حدودای ساعت 11 بود تلفن رو برداشتم دیدم خالمه میگه من آیسا رو با خودم بردم مطب الانم هی بهونه تو رو میگیره اگه میتونی بیا ببرش منم با کمال میل رفتم.خیلی خوشحال شده بودم. رفتم دیدم آیسا دم در مطب وایساده یهو داد میزنه زها اومدی دنبالم؟منم گفتم آره عزیزم. وقتی رسیدیم خونه به من میگه ای زها من ببلم بگم می..خوام .منم کلی براش دست زدم.دیگه به خاله نمیگه حاله ،به نمی خوام نمیگه نمیسام .به بخوریم نمیگه بخوخیم ...به افتخارش یه کف مرتب:       تو تصویر بالا آیسا داره به مامانم س...
21 شهريور 1391

يه بعدازظهر جالب با آيسا

سلللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللام.ديروز خاله فريدم زنگ زد كه مياين بريم خونه مادر(يعني مادربزرگم)ما هم با كمال ميل گفتيم بعله!!!بعد زنگ زديم ديديم عزيز خونه نيست كلي صبر كرديم دوباره به خالم زنگ زديم خالم گوشي رو داد به آيسا و من باهاش حرف زدم ميگم:آيسا مياي بريم خونه عزيز.ميگه نه ميگم آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ميگه:آخه حزيز هنوز نمومده.(نمومده:نيومده) ميگم آيسا بوست كنم؟ميگه مگه از حونه شما ميشه؟؟؟؟ ميگم از دم تلفن بوس ميكنم ميگه نه اينجوري نميشه كه... بعد بوسش ميكنم ميگم اينجوري: ميگه نرسيد كه... خب بعد از يه ربع مادربزرگم كه عزيز صداش ميكنيم برگشت خونه و ما هم رفتيم اونجا خالم زودتر از ما رسيده بود آيسا همش ميپريد بالا و...
21 شهريور 1391

چند تا عکس بسسسسسسسسسسسسسسسسسیار زیبا...

سلام دوستان امروز که خالم رفته بود مطبش آیسا اومده بود خونه ما و از اونجایی که مامانم به خاطر شوفاژ کشی کلی کار داشت و باید خونه و پرده هائو و...تمیز میکرد وظیفه مراقبت از آیسا با من بود و من از این بابت خییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی خوشحال بودم اما حیف که آیسا جونم سرما خورده بود خب من براش لاک زدم باهم پسته و چایی و...خوردیم و ازش چند تا عکس گرفتم اما نمیدونم چرا عکسا به حالته عمود نمیشن هر کاری کردم نشد و هی ارور میداد و میگفت یه اشکالی توی پروپرتیز وجود داره لطفا اگه شما میدونید اون اشکال چیه و چطوری میشه برطرفش کرد حتما بهم بگید... خلاصه من هرکاری کردم عکسا درست نشد ولی منم از رو نرفتم و عکسا رو همون مدل کجکی گذاشتم هر ...
21 شهريور 1391