يه بعدازظهر جالب با آيسا
سلللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللام.ديروز خاله فريدم زنگ زد كه مياين بريم خونه مادر(يعني مادربزرگم)ما هم با كمال ميل گفتيم بعله!!!بعد زنگ زديم ديديم عزيز خونه نيست كلي صبر كرديم دوباره به خالم زنگ زديم خالم گوشي رو داد به آيسا و من باهاش حرف زدم ميگم:آيسا مياي بريم خونه عزيز.ميگه نهميگم آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ميگه:آخه حزيز هنوز نمومده.(نمومده:نيومده)ميگم آيسا بوست كنم؟ميگه مگه از حونه شما ميشه؟؟؟؟ميگم از دم تلفن بوس ميكنم ميگه نه اينجوري نميشه كه...بعد بوسش ميكنم ميگم اينجوري:ميگه نرسيد كه...
خب بعد از يه ربع مادربزرگم كه عزيز صداش ميكنيم برگشت خونه و ما هم رفتيم اونجا خالم زودتر از ما رسيده بود آيسا همش ميپريد بالا و پايين و ميگفت حاله نسيس هي هي،حاله نسيس هي هي...
راستي آيسا تازگيا ميگه برام تولد بگيريد من شمع ها رو فوت كنم اداشم در مياره بعدشم دختملكمون ياد گرفته آهنگ تولدم ميخونه البته به مدل خودش اينجوري:
تبلد تبلد تبلدت مبائك
سها رو فووووووووووووت كن
هس سال زنده نباااااااااااااااااشي
به صد سال زنده باشي ميگه صد سال زنده نباشي
تازه آخرشم براي خودش دست ميزنه...
به افتخار دخملمون يه كف مرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتب:
خب بفرماييد تو تا عكسا رو هم ببينيد...
اينم ژستيه كه خودش طراحي كرده،هرچي بهش ميگم آخه اين چه جورشه بچه جون دستتو بيار اينور ميگه نهههههههههههههههههههههههههه اينو دوست دايم.هس بگيگ....