آیساآیسا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

آیسا جوجو(✿◠‿◠)

افطار در خونه خاله فریده

سلام سلام سلام.امروز برای افطار رفتم خونه خالم آیسا هم داشت با باربیاش که خاله افروز(دوست مامان فریده)از اینگیلیس فرستاده بود بازی میکرد. اینم یادگاریش: راستی ببخشید که کیفیت عکسا بده... راستی اینم بگم که آیسا اصلا حس عکس گرفتن نداشتو همش ورجه وورجه میکرد اینجا ژست عصبیا رو گرفته بود الهی قربونش برم: اینم آیسا و باربیاش: اینجائم هی برام بوس میفرستاد: ببخشید اگه کیفیتش بد بود. خلاصه خیلی روز خوبی بود کلی خوش گذشت. راستی نظر یادتون نره ها... ...
21 شهريور 1391

نقاشی آیسا

بازم سللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللام   خوبید؟خوشید؟سلامتید؟چه خبرا؟من هر روز میام با هزار تا امید میام بخش مدیریتو باز میکنم به امید اینکه حداقل،حداقل یه پیام ببینم اما هیچی به هیچی... .اشکال نداره من بازم به همین امید همین صفحه رو باز میکنم و بازم نا امید میشم...البته تا حالا یه نفر دوبار منو بسیار بسیار امیدوار کرده اونم اسماجون مامان امیرحسینه که من خیلی دوسش دارم. خلاصه دوستان من امروز با دادشم رفتیم خونه خاله فریده عزیزم...آخه وقتی عکس آیسا رو تو کامپیوتر دیدیم یه هو دلمون براش تنگ شد...خلاصه اول که رفتیم آیسا داشت یه نی نی خوشگل میکشید یادم نره بگم که آیسا اینقد نی...
21 شهريور 1391

افطاری به همراه آیسا در خونه ما...

امروز خالمینا برای افطار اومده بودن خونه ماوالبته به همراه مادربزرگمینا و همه دور هم جمع بودیم .آیسا هم موهاشو بافته بود. اینم از سفره افطار: و صد البته اینم از حلیم بسیار بسیار خوشمزه که دسترنج مامانمه:   بقیه عکسا توی ادامه مطلبه... بفرمایید تو...                                         اینم از آیسا موقعی که تازه رسیده بودن: اینم آیسا با یکی دیگه از ژست هاش: و حالا ژست بخصوص آیسا: اینم ...
21 شهريور 1391

سلامتی آیسا...

بازم سللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللام دوستان یه خبر خوب.چند وقت پیش توی یه پستم گفتم که آیسا سرماخورده و حسابی صداش گرفته ولی الان میخوام بگم که آیسا حسابی خوب شده و صداش هم مثل قدیم صاف و با ناز شده. هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الانم داره تلفنی با مامانم حرف میزنه و میگه: حاله مامانی سوپ درس ززه.بیا حونه ما. مامانم هم که میگه نه ما خودمون واسه افطار غذا داریم میگه: حاله بیا گیگه. ما هم میگم باشه البته از نوع الکیش خب تا پست بعدی فعلا بااااااااااااااااااااااااااااااااااااای سلام این مطلبی که میخوام بذارم از مطلب بالا کاملا جداس...
21 شهريور 1391

دوران کودکی

سلام دوستان.امروز آیسا 2 سال و 10 ماه و 5 روز داره.این یعنی اینکه داره بزرگ میشه.انقدر زمان سریع میگذره که هیچکس نمیتونه گذرشو حس کنه.من فکر میکنم قشنگ ترین لحضه های زندگی همین دوران کودکیه. هیچ چیزی برات مهم نیست.فقط دوست داری بازی کنی سرگرم باشی کنار مادر و پدرت باشی و خیلی خیلی راحت با اتفاق ها کنار میای.قشنگ اینه که همه رو دوست داری و هیچه کینه ای در دلت رخنه نمیکنه. زندگی میکنی.معنای زندگی این نیست که باشی،فقط باشی چه خوب،چه بد.زنگی اینه که هستی از وجودت،از هستی تو لذت ببره.یعنی به کسی آسیب نزنی،دل کسی رو نشکنی و وجودت زنده باشه و همه میدونن که این خصوصیات فقط درن قلب های کوچیک این بچه هاست.تا وقتی بچه ای هیچ چیز رو درک نم...
21 شهريور 1391

شب قدر به همراه آیسا

بازم سلام.نماز روزه هاتون قبول. پريشب حدودای ساعت 11 بود که خالم زنگ زد و پرسید میای بریم مصلی ما هم گفتیم آره.ما رفتیم دنبال خالم و از اونور هم رفتیم مصلی. تو راه از آیسا میپرسیدم ایسا داریم کجا میریم؟میگفت:مسژد.میگفتم مسژد نه مصلی،اونم میگفت:نه مسژد مصلی. وقتی رسیدیم و دعای جوشن کبیر میخوندیم اونم همش لباشو تکون میداد و ادای خوندن رو در می آورد.خیلی بامزه شده بود بعد وقتی میخواستم ازش عکس بگیرم میگفت:هس نگیگ.تازه، یاد گرفته بود صلوات هم بفرسته.به صلوات میگفت:اله محمد. اینجوری هم صلوات میفرستاد:محد صل علی محمد و آل محمد. الهی که من قربونت برم . تو این شبا که دارین عزیزاتونا دعا میکنین ما رو هم ته صف قرار بدین ...
21 شهريور 1391

روزی قشنگ در کنار آیسا...

سلام .امروز یکی دو ساعت قبل از افطار با مامانم رفتیم خونه خاله فریده اینا آیسا هم داشت نقاشی میکشید. اینم یادگاریش: اگه میخواین بقیه عکسا رو ببینی بدو بیا توی ادامه مطلب... داشتم میگفتم که آیسا داشت نقاشی میکشید اینم یه نمونه از نقاشیاش: اینج هم آیسا داشت دسس مو سسابی میخوند و از بس که تکون میخورد نمیشد ازش عکس گرفت: اینج هم که هی بالا رو نگاه میکرد اینجا هم داشت نماز میخوند.سر سفره افطار یهو بلند شد گفت میخوام نماز بخوخم:     ...
21 شهريور 1391

...

سلام.دیروز خالم از مطب زنگ زده بود میگفت من مریض دارم این آیسا هم هی گریه میکنه میخواد بیاد خونه شما.مامانم هم گفت بفرستش بیاد.البته من کلاس نقاشی بودم که مامانم زنگ زد گفت زودتر بیا آیسا داره میاد اینجا.من رسیدم خونه اما دیدم آیسا نیومده بود.زنگ زدیم به خالم گفت فرستادمش بیاد...و بالاخره آیسا اومد.از همون اول که رسید گفت حابم میاد،حسه شدم منم بهش گفتم بیا بریم با هم لالا کنیم.اونم میگفت نه کارتون بدینیم.منم رفتم تو سایت آپارات و براش باب اسفنجی گذاشتم میگفتم آیسا ازت عکس بگیرم میگفت نه هس نگیگ حسه شدم.تا این که خالم زنگ زد گفت اگه میتونی آیسا رو بیار تا سر میدون منم از مطب میام اونجا دنبالش و از اونجایی که قرار بود منم برم خونه مادر بزرگم ...
21 شهريور 1391

دومین باری که فرشته کوچولوم به مشهد رفت...

سلام،سلام،سلام من برگشتم.راستی عیدتو مبارک.شما مسافرت نرفتین؟؟؟ وای مشهد چه قدر شلوغ بود ، مخصوصا روز عید.با هزار بد بختی ئوتا اتاق نقلی پیدا کردیم.این رئیس هتله هی میگفت فردا جمع کنین این اتاق رزرو شده وقتی میومدیم پایین میگفت نه این یارو نمیاد میتونین بمونین خلاصه بیست هزار بار ما رو فرستاد بالا و پایین. اینم عکسای آیسا جونم در دفعه اولی که مدیر هتل زابرامون کرده بود: اینجا کلید در اتاقاقو برداشته بود میگفت این ملال منه(یعنی موبایل منه)بعد هی میزاشتش دم گوشش و هی مثلا با این و اون تلفنی حرف میزد: اگه میخواین بقیه ماجرا رو بدونین باید بیاین تو... اینجا هم موقع برگشته وقتی از رستوران اومده بودیم بیرون زیر ل...
21 شهريور 1391