آیساآیسا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

آیسا جوجو(✿◠‿◠)

دیروز به همراه آیسا

دوستان سلام. خوبید؟چه خبرا؟دیروز آیسا و خالم با هم اومدن خونه ی ما همونطور که گفتم آیسا قبلا سرما خورده بود و حسابی صداش گرفته بود.اما هردفعه که میاد خونه ما غیر ممکنه که یادش بره بگه من براش لاک بزنم.منم که تو اتاق نشسته بودم آیسا یهو اومد گفت:((زها،برام لاک بزز. آخه آیسا به بزن میگه بزز.منم رفتم و یه لاک گوجه ای رنگ برداشتو گفت بزن.وقتی اومدم براش بزنم بهش میگم آیسا این چه رنگه ایه؟اول گفت نمز(آخه به قرمز میگه نمز)بعد من بهش گفتم نه این گوجه ایه.وقتی تموم شد و رفت لاکها رو به خاله نشون بده و گفت این جوجه ایه.خالم حسابی تعجب کرده بود. بعد که من گفتم منظور آیسا گوجه ایه کلی خندیدن بعدشم اومده به من میگم صدام دلسته یعنی صدام گرفته ...
21 شهريور 1391

دختر مو شرابی...

دیروز که رفتم خونه خالم آیسا چندتا چیز جدید یاد گرفته بود. اول از همه یه حالمه... به یه عالمه میگفت یه حالمه... به من میگفت زها با من دوست هستی؟ منم میگفتم آره عزیزم من خیلی دوست دارم. اونم میگفت:منم یه حالمه دوست دایم. دلم داشت براش قش میرفت.کلی بوسش کردم. بعدشم یاد گرفته آهنگ دختر موشرابی رو بخونه البته به این حالت: دسس موسسابی               دوست دایم حسابی تو که سئاب ندایی                 حودت سئاب نااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااابی بعدشم هی خو...
21 شهريور 1391

افطار در خونه خاله فریده

سلام سلام سلام.امروز برای افطار رفتم خونه خالم آیسا هم داشت با باربیاش که خاله افروز(دوست مامان فریده)از اینگیلیس فرستاده بود بازی میکرد. اینم یادگاریش: راستی ببخشید که کیفیت عکسا بده... راستی اینم بگم که آیسا اصلا حس عکس گرفتن نداشتو همش ورجه وورجه میکرد اینجا ژست عصبیا رو گرفته بود الهی قربونش برم: اینم آیسا و باربیاش: اینجائم هی برام بوس میفرستاد: ببخشید اگه کیفیتش بد بود. خلاصه خیلی روز خوبی بود کلی خوش گذشت. راستی نظر یادتون نره ها... ...
21 شهريور 1391

نقاشی آیسا

بازم سللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللام   خوبید؟خوشید؟سلامتید؟چه خبرا؟من هر روز میام با هزار تا امید میام بخش مدیریتو باز میکنم به امید اینکه حداقل،حداقل یه پیام ببینم اما هیچی به هیچی... .اشکال نداره من بازم به همین امید همین صفحه رو باز میکنم و بازم نا امید میشم...البته تا حالا یه نفر دوبار منو بسیار بسیار امیدوار کرده اونم اسماجون مامان امیرحسینه که من خیلی دوسش دارم. خلاصه دوستان من امروز با دادشم رفتیم خونه خاله فریده عزیزم...آخه وقتی عکس آیسا رو تو کامپیوتر دیدیم یه هو دلمون براش تنگ شد...خلاصه اول که رفتیم آیسا داشت یه نی نی خوشگل میکشید یادم نره بگم که آیسا اینقد نی...
21 شهريور 1391

افطاری به همراه آیسا در خونه ما...

امروز خالمینا برای افطار اومده بودن خونه ماوالبته به همراه مادربزرگمینا و همه دور هم جمع بودیم .آیسا هم موهاشو بافته بود. اینم از سفره افطار: و صد البته اینم از حلیم بسیار بسیار خوشمزه که دسترنج مامانمه:   بقیه عکسا توی ادامه مطلبه... بفرمایید تو...                                         اینم از آیسا موقعی که تازه رسیده بودن: اینم آیسا با یکی دیگه از ژست هاش: و حالا ژست بخصوص آیسا: اینم ...
21 شهريور 1391