آیساآیسا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

آیسا جوجو(✿◠‿◠)

سلامتی آیسا...

بازم سللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللام دوستان یه خبر خوب.چند وقت پیش توی یه پستم گفتم که آیسا سرماخورده و حسابی صداش گرفته ولی الان میخوام بگم که آیسا حسابی خوب شده و صداش هم مثل قدیم صاف و با ناز شده. هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الانم داره تلفنی با مامانم حرف میزنه و میگه: حاله مامانی سوپ درس ززه.بیا حونه ما. مامانم هم که میگه نه ما خودمون واسه افطار غذا داریم میگه: حاله بیا گیگه. ما هم میگم باشه البته از نوع الکیش خب تا پست بعدی فعلا بااااااااااااااااااااااااااااااااااااای سلام این مطلبی که میخوام بذارم از مطلب بالا کاملا جداس...
21 شهريور 1391

دوران کودکی

سلام دوستان.امروز آیسا 2 سال و 10 ماه و 5 روز داره.این یعنی اینکه داره بزرگ میشه.انقدر زمان سریع میگذره که هیچکس نمیتونه گذرشو حس کنه.من فکر میکنم قشنگ ترین لحضه های زندگی همین دوران کودکیه. هیچ چیزی برات مهم نیست.فقط دوست داری بازی کنی سرگرم باشی کنار مادر و پدرت باشی و خیلی خیلی راحت با اتفاق ها کنار میای.قشنگ اینه که همه رو دوست داری و هیچه کینه ای در دلت رخنه نمیکنه. زندگی میکنی.معنای زندگی این نیست که باشی،فقط باشی چه خوب،چه بد.زنگی اینه که هستی از وجودت،از هستی تو لذت ببره.یعنی به کسی آسیب نزنی،دل کسی رو نشکنی و وجودت زنده باشه و همه میدونن که این خصوصیات فقط درن قلب های کوچیک این بچه هاست.تا وقتی بچه ای هیچ چیز رو درک نم...
21 شهريور 1391

شب قدر به همراه آیسا

بازم سلام.نماز روزه هاتون قبول. پريشب حدودای ساعت 11 بود که خالم زنگ زد و پرسید میای بریم مصلی ما هم گفتیم آره.ما رفتیم دنبال خالم و از اونور هم رفتیم مصلی. تو راه از آیسا میپرسیدم ایسا داریم کجا میریم؟میگفت:مسژد.میگفتم مسژد نه مصلی،اونم میگفت:نه مسژد مصلی. وقتی رسیدیم و دعای جوشن کبیر میخوندیم اونم همش لباشو تکون میداد و ادای خوندن رو در می آورد.خیلی بامزه شده بود بعد وقتی میخواستم ازش عکس بگیرم میگفت:هس نگیگ.تازه، یاد گرفته بود صلوات هم بفرسته.به صلوات میگفت:اله محمد. اینجوری هم صلوات میفرستاد:محد صل علی محمد و آل محمد. الهی که من قربونت برم . تو این شبا که دارین عزیزاتونا دعا میکنین ما رو هم ته صف قرار بدین ...
21 شهريور 1391

روزی قشنگ در کنار آیسا...

سلام .امروز یکی دو ساعت قبل از افطار با مامانم رفتیم خونه خاله فریده اینا آیسا هم داشت نقاشی میکشید. اینم یادگاریش: اگه میخواین بقیه عکسا رو ببینی بدو بیا توی ادامه مطلب... داشتم میگفتم که آیسا داشت نقاشی میکشید اینم یه نمونه از نقاشیاش: اینج هم آیسا داشت دسس مو سسابی میخوند و از بس که تکون میخورد نمیشد ازش عکس گرفت: اینج هم که هی بالا رو نگاه میکرد اینجا هم داشت نماز میخوند.سر سفره افطار یهو بلند شد گفت میخوام نماز بخوخم:     ...
21 شهريور 1391

...

سلام.دیروز خالم از مطب زنگ زده بود میگفت من مریض دارم این آیسا هم هی گریه میکنه میخواد بیاد خونه شما.مامانم هم گفت بفرستش بیاد.البته من کلاس نقاشی بودم که مامانم زنگ زد گفت زودتر بیا آیسا داره میاد اینجا.من رسیدم خونه اما دیدم آیسا نیومده بود.زنگ زدیم به خالم گفت فرستادمش بیاد...و بالاخره آیسا اومد.از همون اول که رسید گفت حابم میاد،حسه شدم منم بهش گفتم بیا بریم با هم لالا کنیم.اونم میگفت نه کارتون بدینیم.منم رفتم تو سایت آپارات و براش باب اسفنجی گذاشتم میگفتم آیسا ازت عکس بگیرم میگفت نه هس نگیگ حسه شدم.تا این که خالم زنگ زد گفت اگه میتونی آیسا رو بیار تا سر میدون منم از مطب میام اونجا دنبالش و از اونجایی که قرار بود منم برم خونه مادر بزرگم ...
21 شهريور 1391

دومین باری که فرشته کوچولوم به مشهد رفت...

سلام،سلام،سلام من برگشتم.راستی عیدتو مبارک.شما مسافرت نرفتین؟؟؟ وای مشهد چه قدر شلوغ بود ، مخصوصا روز عید.با هزار بد بختی ئوتا اتاق نقلی پیدا کردیم.این رئیس هتله هی میگفت فردا جمع کنین این اتاق رزرو شده وقتی میومدیم پایین میگفت نه این یارو نمیاد میتونین بمونین خلاصه بیست هزار بار ما رو فرستاد بالا و پایین. اینم عکسای آیسا جونم در دفعه اولی که مدیر هتل زابرامون کرده بود: اینجا کلید در اتاقاقو برداشته بود میگفت این ملال منه(یعنی موبایل منه)بعد هی میزاشتش دم گوشش و هی مثلا با این و اون تلفنی حرف میزد: اگه میخواین بقیه ماجرا رو بدونین باید بیاین تو... اینجا هم موقع برگشته وقتی از رستوران اومده بودیم بیرون زیر ل...
21 شهريور 1391

میسام یا میخوام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  سلا بیاید تو که حسابی کارتون دارم... سلام امروز که از خواب بلند شدم دیدم تلفن زنگ زد حدودای ساعت 11 بود تلفن رو برداشتم دیدم خالمه میگه من آیسا رو با خودم بردم مطب الانم هی بهونه تو رو میگیره اگه میتونی بیا ببرش منم با کمال میل رفتم.خیلی خوشحال شده بودم. رفتم دیدم آیسا دم در مطب وایساده یهو داد میزنه زها اومدی دنبالم؟منم گفتم آره عزیزم. وقتی رسیدیم خونه به من میگه ای زها من ببلم بگم می..خوام .منم کلی براش دست زدم.دیگه به خاله نمیگه حاله ،به نمی خوام نمیگه نمیسام .به بخوریم نمیگه بخوخیم ...به افتخارش یه کف مرتب:       تو تصویر بالا آیسا داره به مامانم س...
21 شهريور 1391

يه بعدازظهر جالب با آيسا

سلللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللام.ديروز خاله فريدم زنگ زد كه مياين بريم خونه مادر(يعني مادربزرگم)ما هم با كمال ميل گفتيم بعله!!!بعد زنگ زديم ديديم عزيز خونه نيست كلي صبر كرديم دوباره به خالم زنگ زديم خالم گوشي رو داد به آيسا و من باهاش حرف زدم ميگم:آيسا مياي بريم خونه عزيز.ميگه نه ميگم آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ميگه:آخه حزيز هنوز نمومده.(نمومده:نيومده) ميگم آيسا بوست كنم؟ميگه مگه از حونه شما ميشه؟؟؟؟ ميگم از دم تلفن بوس ميكنم ميگه نه اينجوري نميشه كه... بعد بوسش ميكنم ميگم اينجوري: ميگه نرسيد كه... خب بعد از يه ربع مادربزرگم كه عزيز صداش ميكنيم برگشت خونه و ما هم رفتيم اونجا خالم زودتر از ما رسيده بود آيسا همش ميپريد بالا و...
21 شهريور 1391

آیسا با شال

سلام این عکسا رو امروز در خونه مادربزرگم گرفتم... اینم از خاله سوسکه من با شال : اینم یکی دیگه از ژست های من درآوردی آیسائهاگه دقت کنین میبینی دست هاشو به طور عجیبی آورده بالا هرچی میگم ببرشون پایین قبول نمیکنه ... مطلب ویژه:آیسا جونم میتونه حبیده و آیسا رو درست تلفظ کنه،اینجوری: حبییده تبدیل میشه به: فریده حاسا تبدیل میشه به: آیسا کلمه جدید کوچولوی نازنینم:به النگو میگه حلنو   ...
21 شهريور 1391